امام خمينى و مبانى فكرى حكومت اسلامى (2)
امام خمينى و مبانى فكرى حكومت اسلامى (2)
مبناى جهت گيرى دعوت انبياء از ديدگاه امام خمينى
ها و سوق دادن آنان به سوى آفريدگار جهان مورد تأييد قرار مى گيرد, ولى گفته مى شود: براى رسيدن به جامعه توحيدى و خدامحور, آنان كارى با تاج و تخت ستمگران ندارند.
مشكل اساسى اين نظريّه (خدا, هدف بعثت انبياء) اين است كه توحيد ناب را در نيمه راه رها نموده و آن را ابتر مى گذارد. چرا كه حداكثر در حدّ توحيد ذات و يا صفات متوقف مى شود و به مراحل متكامل و رشد آخرين توحيد, كه توحيد در ربوبيّت تشريعى است و حدّ نصاب آن به حساب مى آيد و مرحله اساسى تعارض اميال و خواهشهاى نفسانى انسان در برابر توحيد است, ارتقا نمى يابد. اين است كه اين تفسير در قطب مخالف انديشه امام قرار مى گيرد. امام معتقد است: مسلك هاى توحيدى و اديان آسمانى به همه ابعاد بشر كار دارند. از پيش از تولّد نوزاد انسانى, نسبت به نظام تشكيل خانواده و چگونگى تربيت او تا ديگر ابعاد زيست او در جهان برنامه دارد.22 امام در شرح و تفسير مقصد انبيا, ضمن تكيه بر اينكه انبيا براى اصلاح انسان و آدم درست كردن آمدند. مى فرمايد: (اقامه عدل, همين درست كردن انسان هاست) چرا كه عدل و ظلم رفتارى انسانى است و از انسان پديد مى آيد و (اقامه عدل, متحول كردن ظالم به عادل است.23) در انديشه امام, تشكيل حكومت و دخالت در سياست جزء اهداف انبياست, ولى هدف غايى و نهايى نيست, حكومت براى انبيا هدف ميان مدّت و در واقع ابزا
رى است براى رسيدن به اهداف عالى و برترين, اين جمله امام را ببينيد: (انبيا نيامده اند, حكومت درست كنند, حكومت را مى خواهند چه كنند؟ اين هم هست, امّا نه اين است كه انبيا آمده اند كه دنيا را اداره كنند, حيوانات هم دنيا دارند, كار خودشان را اداره مى كنند. البته بسط عدالت, همان بسط صفت حق تعالى است براى اشخاصى كه چشم دارند. بسط عدالت هم مى دهند, عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست. حكومت هم تأسيس مى كنند, حكومت كه حكومت عادله باشد, لكن مقصد اين نيست. اينها همه وسيله است كه انسان برسد به يك مرتبه ديگرى كه براى آن انبيا آمده اند.24)
بنابراين در انديشه حضرت امام, براى انبيا دو دسته اهداف ترسيم مى شود و اين اهداف در عرض يكديگر نيستند, بلكه در طول هم قرار مى گيرند كه عبور از يك مرحله, لازمه رسيدن به مراحل بالاتر مى باشد. بالاترين و والاترين هدف همان بود كه امام به عنوان يك كلمه از آن ياد مى كند: (معرفت اللّه). اصلاح انسان و تربيت بشر نيز كه جزء اهداف انبياست, براى رسيدن به همان توحيد ناب است. (أفرأيت من اتّخذ الهه هواه.) (جاثيه/23). خود محورى انسان, با توحيد قابل جمع نيست, بنابراين رسيدن به توحيد, از اين مسير مى گذرد. اقامه عدل, تشكيل حكومت و دخالت در ابعادى اجتماعى حيات بشرى, نيز كه جزء اهداف انبيا قرار مى گيرد, براى تربيت انسان است و اين انسان تربيت يافته است, كه موحّد واقعى است و هدف برترين نهضت انبيااست. مراحل سه گانه بالا, چنين قابل ترسيم است:
اقامه عدل و تشكيل حكومت ,تربيت انسان , معرفة اللّه و بسط توحيد
امپراتورى فرعون ندارد و اگر پيامبر اسلام را كه مردم را به توحيد مى خواند, كارى با قدرتمندان و زورمداران جزيرة العرب نيست, پس جنگ ميان موحّدان و مشركان در طول تاريخ چگونه تفسير مى شود؟ وقتى پيامبر اكرم(ص) مى فرمود: (لكم دينكم و لى دين) (كافرون/6) آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم, چرا در برابر اين پيام خردمندانه مقاوت كردند و از شكنجه او و يارانش از پاى ننشستند وقتى پيام او (لا اكراه فى الدين) (بقره/256) بود و با بيان رسا اعلام مى فرمود: در اعتقاد و ايمان به آيين, اجبار و اكراهى وجود ندارد, چگونه با اين انديشه به مبارزه برخاستند؟ اگر تفكّر و انديشه اى در بُن دندان, با منافع اربابان زر و زور و تزويركار نداشته باشد و آن را تهديد ننمايد, صرف يك عقيده و انديشه, نبايد مخالفان را به عكس العمل وادار نمايد و به صف آرايى كشاند؟ حتى در عرصه يك نظريّه علمى مربوط به علوم تجربى مثل چرخش زمين بر گرد خورشيد, مبارزه و خشونت وقتى به جريان مى افتد كه تهديدى متوجه منافع قدرتمندان شود. اين است كه اگر انديشه توحيد ناب, در فكر بسط در جامعه باشد, گوهرى را در دل خويش پرورش مى دهد و آثار و لوازمى در
پى دارد كه خدايان زور و زر نمى پسندند و اربابان تزوير وجودش را بر نمى تابند. لوازم و آثار توحيد ناب است كه انسان موحّد را به عرصه اجتماع مى كشاند و در صحنه كارزار با منافع طاغوتيان, براى اقامه عدل و بسط قسط و رهايى بشر از ستمگران, قرار مى گيرد. بى گمان توحيدى كه تنها در محدوده ذكر زبانى باشد و با تمام پتانسيل خود, و در تمامى مراحل تكوينى و تشريعى, حضور به هم نرساند, با منافع بُتان و مشركان تعارضنخواهد داشت و عليه او نيز هيچ اقدامى صورت نخواهد گرفت, چرا كه كسى را به مبارزه نطلبيده و با مقوله سياست و قدرت بيگانه بوده است. سرّ آنكه قرآن كريم, يهود و نصارى را مشرك مى خواند, همين بود كه آنان فرمان اربابان كليسا و كنيسه را بى چون و چرا مى پذيرفتند و فرمان الهى را گردن نمى نهادند. (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه) (توبه/ 31). در انديشه حضرت امام انبيا نمى خواستند كه جنگى باشد, دعوت به گرفتن كشور در دعوت انبياء نبوده است.26 ولى از آنجا كه براى ساختن انسان در مسير كلمة اللّه آمده اند, براى تمامى ابعاد بشر برنامه دارند. در ديگر مسلك هاى غير توحيدى كه سخن از سياست و قدرت مطرح
مى شود, هدف حفظ دنيا و برقرارى نظم مى باشد و كارى با باطن و معنويات انسان ندارند. برخلاف مسلك هاى توحيدى و اديان آسمانى كه به همه ابعاد بشر كار دارند. از شرايط ازدواج و احكام و آداب دوران حمل, تا تولّد و شير دادن و تربيت. اينها براى آن است كه اديان الهى, به تمام ابعاد انسان توجّه دارند و براى تربيت بشر آمده اند.27 و در همين چهارچوب توجّه به سياست در درون دعوت پيامبران تعريف و تبيين مى شود.
4ـ تعامل توحيد وسياست در انديشه امام
حضرت امام, بر اساس همين مبناى بازگو شده وقتى از مشروعيّت حكومت و حق حاكميّت سخن مى گويد, معتقد است: تأسيس حكومت و نظام سياسى, يكى از نيازهاى ضرورى بشر است و از احكام روشن عقل به حساب مى آيد. ولى به حكم عقل, تأسيس حكومت به طورى كه فرمانبردارى بر مردم لازم باشد, از كسى رواست كه مالك همه چيز باشد و هر تصرفى در آنها كند, تصرف در مال خود باشد و چنين شخصى خداى عالم است كه مالك تمام موجودات و خالق ارض و سماوات است. پس هر حكمى كه جارى كند و هر تصرفى بكند, در مملكت خود انجام داده است. و اگر خدا به كسى حكومت داد و حكم او را توسط پيامبران لازم الاطاعة دانست, بر بشر نيز پيروى لازم مى شود. و غير از حكم خدا و كسى كه خدا تعيين كرده, هيچ حكمى را بشر نبايد بپذيرد زيرا كه ديگران هم بشرهايى هستند كه مثل خود او شهوت و غضب دارند, شيطنت و خدعه دارند, منافع شخصى خود را مى خواهند و منافع ديگران را فداى منافع خود مى نمايند.28
حضرت امام علاوه بر آنكه توحيد در حاكميت سياسى را با برهان عقلانى بالا به اثبات مى رساند, آيات سياسى از قرآن را هم گواه آن مى داند, از جمله: (و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون ) (مائده/44), (ومن لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الظالمون) (مائده/45), (و انزلنا اليك الكتاب بالحقّ مصدّقا بما بين يديه من الكتاب و مهيمناً عليه فاحكم بينهم بما انزل اللّه ولاتتبّع اهوائهم عمّا جائك من الحقّ) (مائده/48).29
بدين ترتيب حضرت امام با بهره گيرى از برهان فلسفى و تأكيد بر وجود غريزه نفع طلبى و خودخواهى بشر و با استفاده از آيات قرآنى حاكميت سياسى را نيز زير پوشش توحيد قرار مى دهد و جزء مراتب آن تلّقى مى كند تلخيص مبناى انديشه سياسى امام آن است كه كسى جز خدا حق حكومت بر كسى ندارد و حق قانونگذارى نيز ندارد و خدا به حكم عقل بايد خود براى مردم حكومت تشكيل دهد و قانون وضع كند. امّا قانون همان قوانين اسلام است كه وضع كرده و اين قانون براى همه و براى هميشه است و امّا حكومت در زمان پيغمبر و امام با خود آنهاست كه خدا با نصّ قرآن اطاعت آنها را بر همه بشر واجب كرده و در اين زمان حكومت و ولايت با فقهاست.30
اين مبنا كه در هسته مركزى انديشه حضرت امام قرار دارد و از محكمات مبانى انديشه سياسى او و از اصول جهت گيرى ايشان در طول تاريخ حيات سياسى خود, محسوب مى شود. و بر اساس آن رمز حركت يك انسان موحّد و راز ورود او به عرصه جامعه و مقولاتى چون سياست گشوده خواهد شد. يك موحّد راستين براى عشق به اللّه و اينكه همه جهان را تجلّى و جلوه حق تعالى مى داند و تمامى هستى را كلمات و نشانه هاى ذات ربوبى مى بيند و در همه چيز و همه جا, خداوند را شاهد و ناظر مى يابد, براى تقرّب الى اللّه و براى انجام تكليف و ايفاى فرمانى كه خداوند متعال از طريق وحى بر دوش او نهاده به ميدان مى آيد و در عرصه حيات جمعى به نقش آفرينى مى پردازد. به تعبير حضرت امام: (كار مى كند, امّا براى خدا, شمشير مى زند براى خدا, مقاتله مى كند براى خدا, قيامش براى خداست. همه اين جنگهايى كه در مقابل كفار و در مقابل ستمگرها شده از اصحاب توحيد و از اين دعا خوانها بوده است.)31 امام راحل براى تبيين همين نقش توحيد و به عنوان گواه گفتار خويش به روايتى تاريخى مربوط به جنگ جمل كه در توحيد صدوق آمده است اشاره مى كند.32 در جنگ جمل, عربى بيابان نشين
در برابر اميرمؤمنان(ع) ايستاد و گفت: آيا مى گويى خداوند يكى است؟! در اين حال مردم به او هجوم آوردند و گفتند: اى مرد, مگر نمى بينى اميرمؤمنان پريشان خاطر است؟ در اين لحظه حضرت فرمود: (دَعُوهُ فانّ الذى يريده الاعرابى هو الذى نُريده من القوم.) آنچه اين عرب صحرانشين از آن مى پرسد, همان است كه ما از اين مردم مى خواهيم.33
طبق اين روايت, امام على(ع) جنگ جمل را, جنگى توحيدى و براى دعوت به توحيد مى داند, با آنكه, گروهى كه در برابر او صف آرايى كرده بودند, همگى رو به قبله نماز مى گزاردند و به شهادتين زبانشان گويا بود, ولى با اين وجود, اميرمؤمنان(ع), ايمان اين گروه را ايمان توحيدى نمى داند و در برابرشان مى ايستد. حكمت مطلب چيست؟ سرّش آن است كه اصحاب جمل با وجود اقرار به توحيد ذاتى و توحيد صفاتى, وقتى به مرحله توحيد در تشريع و حاكميّت سياسى مى رسيد, قدمهايشان مى لرزيد و حاضر به پيروى از آن نظام سياسى كه خداوند متعال, فرمان به اطاعت از آن داده بود, نبودند. وقتى دست به فتنه گرى زدند و به تهديد نظام سياسى توحيدى پرداختند, اميرمؤمنان نيز مجبور به مقابله گرديد تا چشم فتنه را از حدقه بيرون آورد و امنيت را به پيكره جامعه اسلامى بازگرداند.
و از همين جا مى توان به راز اين نكته پى برد كه چرا (امامت) در انديشه پيروان عترت طاهره(ع) در قلمرو اصول قرار مى گيرد و در كنار توحيد از آن ياد مى شود. امامت به عنوان رهبرى سياسى و رياست دينى و دنيا از لوازم اساسى توحيد است و توحيد, بدون امامت, به حدّ نصاب لازم نرسيده است. حضرت ثامن الائمه(ع) در حديث مشهور سلسلة الذهب كه در جمع دوازده هزار نفرى انديشمندان نيشابورى و در آن شرايط حسّاس سياسى بازگو شد, فرمودند: شنيدم از پدرم موسى بن جعفر(ع), كه او از پدرش و پدرانش, از اميرمؤمنان(ع) و او از پيامبر اكرم(ص), از قول جبرئيل, اين حديث قدسى را: (كلمة لا اله الاّ اللّه حصنى, فمن دخل حصنى امن من عذابى),34 (كلمه لا اله الاّ اللّه دژ مستحكم من است و كسى كه در اين دژ مستحكم من وارد شود, از عذاب الهى در امان خواهد بود). آنگاه پس از آنكه مركب گامهايى را پيش گذاشت, حضرت جمعيّت حاضر را مورد خطاب قرار داد و در ادامه حديث فرمودند: (با شرايطش و من يكى از آن شرايط هستم.) اين تكمله در روايت, بازگوگر پيوند عميق توحيد با امامت و ارتباط ميان كلمه لا اله الاّ اللّه و پيروى از نظام و نهاد سياسى برآمده از متن فر
مان الهى است. طبق اين روايت شريف, آنگاه كلمه توحيد, مى تواند مفيد باشد و انسان را سعادتمند گرداند و او را در قلعه اى تسخيرناپذير و امنيت يافته از شعله برافروخته آتش الهى قرار دهد, كه ناب و خالص باشد و مرتبه خلوص توحيد با پيروى تمام عيار از فرمان خداوند در اطاعت از امامت و نهادى كه رهبرى جامعه را به دستور خداوند متعال در دست دارد, قابل تحصيل است. و البته از آنجا كه اين مرحله, از عالى ترين مراتب و درجه توحيد است و طبق آنچه در روايات مطرح شده, جايگاهى بس رفيع و ويژه دارد پيمودنش بس گران و دشوار است. به طورى كه چهره هايى شاخص, با سابقه هايى درخشان, همچون طلحه و زبير كه با شرك آشكار به مبارزه برخاسته و در راه اعلاى كلمه توحيد شمشير از نيام كشيده بودند, در اين مرحله همچون شيطان, پايشان لغزيد و امكان ادامه راه برايشان ميّسر نگرديد. كسانى چون معاويه هرچند در بانگ اذان, شهادت به يگانگى حق سر مى دهد ولى در واقع مشركى است كه در برابر وليّ اللّه مقاومت مى كند و مانع اقامه عدل و بسط قسط و توحيد مى گردد و به عنوان (قيام للّه) بايد در برابر تجاوز و ستمگرى او ايستاد.
5ـ توحيد, مبناى فكرى حكومت اسلامى:
نگاهى به اولين سند تاريخى به يادگار مانده از حضرت امام, براى كسى كه مى خواهد به تحليل انقلاب اسلامى پردازد و مبانى و اهداف و آرمانهاى آن را جويا شود, الهام بخشى پر بها است.36 امام در اين سند, با بيان آيه كريمه (قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادا), قيام للّه را يگانه راه اصلاح جهان مى بيند و بر اين انديشه است كه در اين آيه, خداى تعالى از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايى است كه خداى عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده است. اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلّت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانده. قيام للّه است كه موسى كليم را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و تمام تاج و تخت آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رسانيد. قيام براى خداست كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادنى رسانيد.
حضرت امام در اين پيام كه در تاريخ 1323.2.15, و در حدود سنين چهل و سه سالگى نشر يافته, در پى ذكر (قيام للّه) به عنوان يگانه راه كار اصلاح درون و برون, به برشمارى سياهى ها و تيره روزى هاى, جامعه ايرانى بلكه همه ملل مسلمان در آن زمان مى پردازد و ريشه تمامى آنها را در اين بيان مى آورد كه: خود خواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران درآورده , قيام براى منافع شخصى است كه روح وحدت و برادرى را در ملّت اسلامى خفه كرده و مشتى شهوت پرست را بر سرنوشت شيعيان مسلط نموده كه به نابودى حرث و نسل و اجراء قوانين خلاف دينى و قانون و فساد اخلاق و توسعه فحشاء مشغولند.
آنگاه امام, همه خير خواهان جامعه از عالمان دينى تا فرهيختگان متدين و وطن خواه را به گوش دادن موعظه الهى فرا مى خواند و مى فرمايد: (امروز روزى است كه نسيم روحانى الهى وزيدن گرفته و براى قيام اصلاحى بهترين روز است.)37
بنابراين طبق سند بالا, آنچه محور هر حكومت اصلاحى قرار مى گيرد, در انديشه امام توحيد و قيام للّه است.
(قيام للّه) را عارفان نخستين منزل براى سلوك مى دانند و آن را با نام (يقظه) مى خوانند38 و حضرت امام در انديشه اى جامع نگر نسبت به دين, همين يقظه و بيدارى را در سند ياد شده, رمز موفقيت براى رشد درونى و كمال بيرونى مى شمرد و با اين هدف و با اين بانگ, مسير نهضت خود را در دوران طولانى مبارزات و پس از پيروزى انقلاب به ترسيم مى كشد. چنانكه در پاريس با خبرنگار تايمز نيز همان مطلبى را كه سى و چهار سال پيش از آن در قم فرموده بود, مجدّداً بازگو كرد كه ريشه تمام عقايد توحيد است و آنگاه براساس توحيد, مقوله هاى بسيار سنگين و گرانمايه اى چون آزادى, نفى سلطه و نفى تبعيض نژادى, مبارزه با استبداد و استعمار و برابرى را از آن استنتاج مى نمايد.39
حضرت امام, پس از انقلاب هم, وقتى براى امّت خود, تفسير سوره حمد تدريس مى كند, بازهم بر روى يقظه (قيام للّه) به عنوان نخستين موعظه الهى تكيه مى كند و به جامعه خود راه خودسازى و پيمودن راه سعادت اخروى را مى آموزد.40 همچنين در نامه حضرت امام به گورباچف, جلوه اى ديگر از آواى توحيدى او را مى توان يافت.41
در نهايت هم, حضرت امام, همان مضمونى را كه متواتر در بيانيه ها و خطابه هاى خويش بر پيروان و دلدادگان خود القا نموده بود,در وصيتنامه سياسى ـ الهى خويش, براى ثبت در سينه تاريخ متذكّر مى شود و به همگان نشان مى دهد كه اگر بخواهند به تحليل انقلاب بنشينند و اهداف ملّت ايران را در فداكاريهاى نهضت نمايان سازند و مبانى اساسى انديشه رهبرى كبير انقلاب و اصول جهت گيرى هاى او را در طول ده ها سال قيادت و زمامدارى كشف و بازگو نمايند, از كجا بايد آغاز كنند. سخن امام, در خاتمه وصيتنامه اين است: (آنچه كه شما ملّت شريف و مجاهد براى آن بپا خاستيد و دنبال مى كنيد و براى آن جان و مال نثار كرده و مى كنيد والاترين و ارزشمندترين مقصدى است و مقصودى است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد و آن مكتب الوهيت به معناى وسيع آن دايره توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است و آن در مكتب محمّدى ـ صلى اللّه عليه و آله و سلّم ـ به تمام معنى و درجات و ابعاد متجلّى شده و كوشش تمام انبياء عظام ـ عليهم سلام اللّه ـ و اولياء معظّم
ـ سلام اللّه عليهم ـ براى تحقق آن بوده و راه يابى به كمال مطلق و جلال و جمال بى نهايت جز با آن ميسر نگردد, آن است كه خاكيان را بر ملكوتيان و برتر از آنان شرافت داده و آنچه براى خاكيان از سير در آن حاصل مى شود براى هيچ موجودى در سراسر خلقت, در سرّ و علن حاصل نشود.42)
درسى را كه ملّت ايران در آينه گفتار و رفتار امام خويش فرا مى گرفت, در شعارهاى روزهاى قبل و بعد از بيست و دوّم بهمن ماه پنجاه و هفت, به خوبى جلوه گرى مى نمود. و تجلّى آرمان هاى توحيدى را با مرورى دوباره بر شعارهاى محورى آن دوران مى توان يافت. بانگ اللّه اكبر, بت شكنى خمينى ـ روح منى خمينى, و نهضت ما حسينيه ـ رهبر ما خمينيه, تبلور اهداف مبارزاتى انقلاب بود. پيامهاى امام در آينه شعارهاى ملّت منعكس مى شد و آرمانهاى ملّت در آينه كلام امام بازتاب مى يافت و از توازى اين دو آينه, بى نهايت تصوير جمال و جلال تشكيل مى شد. ملّت در امام خويش, ابراهيمى جستجو مى كرد كه با تبر خود به مبارزه با نمروديان پردازد و امام در امّت خود, تحقّق اهداف انبياء و اولياء الهى را مشاهده مى نمود.
بسيار ناصواب است اگر رهبرى امام رهبرى كاريزماتيك تفسير شود و مشروعيت اقتدار او از نوع مشروعيت فرّه مندانه تحليل گردد. اين تفسير ناشى از نشناختن امام و درك نكردن امّت اوست. بى ترديد, اگر امام به عنوان پرچمدار توحيد و مردى از تبار ابراهيم و عالمى فرزانه كه در روايات از پيامبران بنى اسرائيل برتر شناخته شده, علمدار نبود و اگر ميليون ها عاشق اهل بيت(ع), او را به عنوان نايب ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ و مرجع تقليد نمى شناخت, هرگز قادر نبود, دست به كارى كارستان زند و رژيم سلطنتى دو هزار و پانصد ساله را كه به مخيّله هيچ متفكّر سياستمدارى خطور نمى كرد, سرنگون نمايد و دست چپاولگر بيگانه را از كشور ايران قطع نمايد. چه بسيار اصلاح طلبان فرّه مند و با ويژگيهاى شخصيتى برجسته را ملّت ايران به خود ديده, كه يا روحانى نبوده اند و يا اگر هم عالم دينى بودند, چون لواى زعامت و مرجعيت را در دست نداشتند, حركاتشان ابتر ماند و هرگز ملّت ايران به طور يكپارچه پشت سر آنها به حركت نيفتاد ملّت ايران در طول تاريخ حيات سياسى خويش, در نهضت تنباكو و مشروطيّت و انقلاب اسلامى و غيره, اين حقيقت را نشان داده كه در صورتى اعتماد مى كند و پيروى و بيعت خود را تا جانفشانى و ايثار به ظهور و بروز مى گذارد كه علمدارى در دست مرجعى خدا ترس و الهى و نايبى راستين از نايبان امام زمان ـ عليه السلام ـ باشد. اين مشروعيّت و اقبال يكپارچه عمومى, همان است كه در زبان دينى از آن به رهبرى ولايى ياد مى شود و تفاوتى ژرف و عميق با رهبرى كاريزما دارد.
آنچه به عنوان ماحصل و چكيده بحث مى توان گفت آن است كه در مسأله انتظار از دين و معرفت دينى هر چند امام در انديشه عزّت براى مسلمانان و توسرى خور نبودن آنان است, ولى محدود كردن نظريّه ايشان, به اين نكته محدود, جفاى بزرگى است كه بر او رفته است.43 انديشه امام در معرفت دينى, انديشه اى جامع نگر است. او در انتظار از دين, نه دين را تنها معطوف به دنيا مى كند و نه تنها به آخرت نظر مى افكند; توجّه او به قيام للّه است و او از توحيد همه نيكى ها و خوبى ها را براى تمامى انسانيت مى آموزد. در انديشه توحيدى او هم انقلاب درونى وجود دارد و هم انقلاب بيرونى. هم دنياى دموكراتيك ترسيم مى شود و هم دنياى انقلابى, بدون آنكه لوازم و آثار منفرد يكى از اين دو را دارا باشد و يا تنها محدود به آنها گردد. انديشه توحيد, رسيدن به كمال مطلق است و در كمال مطلق, همه خوبى ها و زيبايى ها يك جا حضور دارد. انديشه توحيد, به عنوان انديشه اى فراى همه انديشه ها, هديه و ارمغانى است كه امام خمينى از جهان شرق و جايى كه خورشيد وحى طلوع كرده, به جهان غرب, جايى كه در آن فروغ وحى و توحيد به افول گراييده, اعطا مى كند. امام در ده
كده نوفل لوشاتو, نداى توحيدى پيامبران الهى را يك بار ديگر سرمى دهد,44 باشد كه قلوب سرد و يخ زده جهان تكنولوژى, در زمستان پنجاه و هفت, اين آهنگ زيبا و دلنشين را بشنود و حرارت اميد و تعالى در او دوباره به گرما افتد و جان هاى سرد و يخ زده را به حركتى نو در مسير رشد, به سوى فضايل اخلاقى و كسب مكارم انسانى و تجلّى اسما و صفات حسناى الهى در درون جهان خسته آنان وادارد
پي نوشت :
1ـ نگاه كنيد به: امام خمينى, صحيفه نور, ج4, ص166ـ167 (وزارت ارشاد اسلامى ـ بهمن 61).
2ـ به نقل از: محمدتقى مصباح يزدى, توحيد در نظام عقيدتى و نظام ارزشى اسلام (چاپ دوم, ـ1370).
3ـ ر.ك: شيخ صدوق, التوحيد, باب11, ح9, ص144.
4ـ نهج البلاغه, خطبه اول, تصحيح دكتر صبحى صالح, ص39.
5ـ نگاه كنيد به: جعفر سبحانى, محاضرات فى الالهيات, تلخيص على ربانى گلپايگانى, ص57ـ59 و محمدتقى مصباح يزدى, توحيد در نظام عقيدتى و ارزشى اسلام, ص21ـ23.
6ـ نگاه كنيد به: سيد محمدحسين طباطبايى, الميزان فى تفسير القرآن, ج10, ص48 و ج14, ص303.
7. نگاه كنيد به: سيد محسن خرازى, بداية المعارف الالهيه فى شرح عقائد الاماميه, ج1, ص56.
8. نهج البلاغه, به نقل از: محمدتقى مصباح يزدى, توحيد در نظام عقيدتى و ارزشى اسلام, ص24.
9. نگاه كنيد به: صحيفه نور, ج4, ص166ـ167.
10. نگاه كنيد به: چهل حديث, حديث دوازدهم, ص195ـ 198 (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, چاپ سوم,1372) و تفسير سوره حمد, ص98ـ101 (مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى, چاپ اول, 1375).
11. نگاه كنيد به: چهل حديث, حديث يازدهم, ص181ـ185.
12. همان, ص518.
13. نگاه كنيد به: تفسير سوره حمد, ص175ـ 188.
14. همان, ص102ـ103 و ص132ـ133.
15. نگاه كنيد به: صدرالمتألهين, الاسفار الاربعه, ج2, ص216.
16. نگاه كنيد به: تفسير سوره حمد, ص159ـ161.
17. همان, ص163ـ164.
18. صحيفه نور, ج2, ص227.
19. همان, ج19, ص283.
20. ر.ك: مهدى بازرگان, آخرت و خدا هدف بعثت انبياء, (خدمات فرهنگى رسا,1377).
21. نگاه كنيد به: همان, ص26ـ39.
22. صحيفه نور, ج6, ص163ـ164.
23. تفسير سوره حمد, ص129.
24. همان, ص174.
25. صحيفه نور, ج18, ص32ـ33.
26. همان, ج19, ص283.
27. همان, ج6, ص163ـ164.
28. كشف الاسرار, ص181ـ182.
29. همان, ص183ـ184.
30. همان, ص184ـ185.
31. تفسير سوره حمد, ص150ـ151.
32. همان, ص151.
33. شيخ صدوق, التوحيد, ص83, ح3.
34. همان, ص24, ح21.
35. ر.ك: شيخ حرّ عاملى, وسائل الشيعه, ج1, ابواب مقدّمات العبادات, باب1. و شيخ كلينى, الاصول من الكافى, ج1, كتاب الحجّه.
36. صحيفه نور, ج1, ص3ـ4.
37. همان, ج1, ص4.
38. عبدالرزاق كاشانى, شرح منازل السائرين, ص17.
39. صحيفه نور, ج4, ص166ـ167.
40. تفسير سوره حمد, ص128 و 145.
41. ر.ك: آواى توحيد, نامه امام خمينى به گورباچف در تاريخ 67.10.11 (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى).
42. صحيفه انقلاب, وصيتنامه سياسى ـ الهى امام خمينى (وزارت ارشاد,1368).
43. رجوع كنيد به سخنرانى عبدالكريم سروش در همايش تبيين انقلاب اسلامى, روزنامه صبح امروز, تاريخ 78.7.14.
44. اشاره به مصاحبه با روزنامه تايمز لندن در تاريخ 57.10.18, نگاه كنيد به صحيفه نور, ج4, ص166ـ167
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}